از آن بعد از ظهر آزاد استفاده کردم تا در مغازه ها گشتی بزنم؛ آن موقع ها، هنوز یک دخترک سبزهٔ عادی بودم: ابله، خوش رو، سبک سر و ولخرج... درحالی که کیسه های خنزر پنزر، زلم زیمبو و لوازم آرایش و یک جفت کفش بی مصرف دیگر را روی نیمکت چوبی گذاشته بودم، منتظرش شدم.

کیلومترها ویترین را دید زده بودم و برای آرام کردن هیجانم آرام آرام کوکاکولایم را مزه مزه کردم.

 

خسته، بی پول، کاملاً شرمنده و خیلی خوشحال بودم ^^

دخترها می فهمند :))))))